ديدگاه هاى مولانا و تأثير آن برغرب
خلیل الرحمن سلحشور حیتی خلیل الرحمن سلحشور حیتی

«اشعار مولانا در زمان نمى گنجد». اين جمله را «بان كى مون»، دبيركل سازمان ملل متحد ، در مراسمى كه در محل سازمان ملل برگزار شده بود ايرادكرد. به عقيده او مولانا با وجود گذشت ۸۰۰سال همچنان زنده است و اين زنده بودن او به واسطه انديشه هاى انسان دوستانه و انسان گرايانه اوست .با الهام گرفتن از انديشه هاى مولانا، جنگ، ناشى از عدم ظرفيت تحمل انديشه هاى ديگران است. جهان براى عشق ورزيدن به تمام مخلوقات الهى آفريده شده است. هستى در درون خود عناصرى دارد كه پياپى در حال ستايش پروردگار هستند. بيان كردن اين ديدگاه ها از مرجع دبيركل سازمان ملل متحد اين نكته را به همه پارسى ودری گويان جهان نويد مى دهد كه مولانا شيخ شوريده دستار امسال انگشت اشاره جهانيان را به سمت ادب، فرهنگ و عرفان شرق نشانه گرفته است. مولانا كه تأثيرات او نه در شعر و نثر بلكه در ديدگاه هستى شناختى اوست، جهان را به صورتى ترسيم مى كند كه مودت، انسان دوستى، خويشتن دارى، تصوف، قناعت وهمزيستى مسالمت آميز از مشخصه هاى بارز آن است. «پروفسور اريك جئوفرى» مولانا شناس شهير كه در همايش سازمان ملل متحد سخنرانى كرد پيرامون ديدگاه هاى مولانا و تأثير آن برغرب معتقد است : «بسيارى از غربيان به خاطر موضع گيرى هاى امروز غرب در مقابل جهان اسلام ومسلمانان ريشه هاى اسلامى فلسفه مولانا را ناديده مى گيرند و از آن سخنى به ميان نمى آورند. غافل از اين كه آثار و انديشه هاى مولانا در سال هاى اخير در غرب با استقبال زيادى روبه رو شده است. بسيارى از منابع جديدى كه در غرب در مورد مولانا به وجود آمده سعى در پنهان ساختن پيوند فلسفه و عرفان او با اسلام دارد. چه در اروپا وچه در آمريكا عرفان به عنوان مفهومى جداى از پيوندهايى كه با اسلام دارد و در واقع به نوعى مذهب جديد معرفى شده است. اين افراد غافلند كه تنها حضرت محمد(ص) و قرآن الهام بخش مولانا در آثار بشردوستانه اش بوده است كه اين آثار امروز جهانى شده و هنوز هم امروزى به نظر مى رسد. مولانايى كه امروز در غرب معرفى مى شود به عنوان كسى كه از ريشه هاى اسلامى اش بريده و به منزله پيشواى مذهبى جديدى شناخته شده است. حتى بسيارى از غربيان نمى دانند كه نام مولانا، محمد بوده است. چرا كه در بسيارى از كتاب هاى غربى كه درباره زندگى او منتشر شده نامش ملاى رومى آورده شده است . حتى اين تحريفات تا جايى پيش مى رود كه شمس تبريزى معلم و پيربزرگ مولانا به عنوان انسانى پريشان حال و هيپى نزول پيدا كرده است.»!

نكات ذكر شده پيش ازآن كه تنگ نظرى و نگاه حسادت مآبانه جهان فكرى - انديشه اى غرب را نشان دهد جلال و شكوهمندى تفكر والاى انسانى مولانا جلا ل الدين را به رخ مى كشد. تفكرى كه آفتابى است پنهان ناشدنى ودليلش ارادت هاى بسيار و تنگ نظرى هاى بسيار است و نهايت اين كه آفتاب آمد دليل آفتاب. تأثير نگرش مولانا به هستى در شاعران و نويسندگان اروپا به كرات اتفاق افتاده است . عرفان عميق مولانا و احساس لطيفى كه از آن منشعب مى شود موتيف اصلى بخش قابل توجهى از ادب روزگار معاصر جهان است و اين از فروش پرشمار كتاب هاى او در اروپا و آمريكا قابل اثبات است. «اسين چلبى» ، بيست و دومين نواده مولانا و قائم مقام بنيادجهانى مولانا درباره او معتقد است : «زبان فهم انديشه ها و اشعارمولانا، زبان دل است و زبان دل در همه زبان ها مشترك است. حتى به اعتقاد منتقدان، مولانا بر بسيارى از منتقدان جهان تأثير گذاشته است. در واقع مولانا را نبايد ديگر درادبيات خلاصه كرد. او معلم اخلاق و استاد عرفان بود. » نواده مولانا معتقد است : «چكيده افكار مولانا را مى توان درتأكيد و تلاش او براى احياى صلح درجهان دانست.» دستيابى به صلح در جهان نيازمند فرارفتن از منافع شخصى و عشق ورزيدن به همه مخلوقات الهى است. اين انديشه كه جهان هستى در حال عبادت و ستايش پروردگار است و زندگى را بايد از زاويه اى عاشقانه نگريست در اشعار مولانا موج مى زند.

با در نظر گرفتن زادگاه مولانا در قلمرو فرهنگ اسلامى ، مى توان خراسان بزرگ را سرچشمه رويش انديشه هاى وى به حساب آورد. او با سفر از خراسان به بغداد و شام ، مكه و مدينه و قونيه در مواجهه با انديشه هاى مختلف به بينشى عميق رسيد و در نهايت به شمس تبريزى برخورد كرد. اين برخورد ريشه تحولات روحى اين شاعر گشت و زندگى او را رنگى ديگر بخشيد. شمس به عنوان معلم بزرگ و دوست مولانا يكى از متفكران بزرگ اسلام بوده است. هم او بود كه مسبب تولد غنى ترين اشعارو حكايت هاى عرفانى در ادب پارسى گرديد و نقطه عطفى درخشان در تاريخ عرفان اسلامى شد.

شمس شهرت خود را پنهان مى داشت و تا زمان مولانا كسى از او اطلاع نداشت. «جامه بازرگانان مى پوشيد و در هرشهرى كه وارد مى شد مانند بازرگانان در كاروانسراها منزل مى كرد و قفل بزرگى بر در حجره مى زد. چنان كه گويى كالاى گرانبهايى در اندرون آن است و حال آن كه آن جا حصير پاره اى بيش نيست.» درباره شغل او گفته اند كه در برخى شهرها بنايى مى كرده است. او خود ذكر مى كند كه در ارزنجان به عملگى رفته و چون ضعيف بوده كسى او را به كار نگرفته است. به نظر مى رسد زمانى كه شمس تبريز را ترك كرده، حدود ۲۰ سال داشته است و زمانى كه به مولانا مى رسد ۶۰ساله بوده است. در فاصله اين ۴۰ سال، او به سير و سفر پرداخته و دراين سفرها با بزرگانى ملاقات كرد كه ازاين بزرگان مى توان به فخر رازى، شهاب هديوه، اوحد كرمانى و محى الدين ابن عربى اشاره كرد.

ملاقات تاريخى مولانا و شمس در بامداد روز شنبه بيست و ششم جمادى الثانى سال ۶۴۲ در قونيه اتفاق مى افتد. ملاقاتى كه سرچشمه اى عظيم براى عرفان و ادبيات به وجود آورده و حرف هاى ناگفته و گفته اى را سبب شده كه تا قرن ها ادامه دارد. اين ملاقات در محله برنج فروشان قونيه در ۶۰سالگى شمس و زمانى كه مولانا سى و چندسال بيشتر نداشته روى مى دهد. شمس خود در مورد ملاقات تاريخى اش با مولانا چنين مى گويد: به حضرت حق تضرع كردم كه مرا به اولياى خود اختلاط ده و همصحبت كن. به خواب ديدم كه مرا گفتند كه تو را با يك ولى همصحبت كنيم. گفتم كجاست آن ولى، شب ديگر ديدم گفتند در روم است. چون بعدچندين مدت بديدم، گفتند كه وقت نيست هنوز . الامور مرهونه باوقاتها... مرا فرستاده اند كه آن بنده نازنين را از ميان قوم ناهموار گرفتار است دريغ است كه او را به زيان برند و بدين سان شمس آمد تا مولاناى نازنين را از ميان قوم ناهموار رهايى بخشد و مولانا تا به آن سر منزل برسد كه شمس در وصف او گويد: والله كه من در شناخت مولانا قاصرم. دراين سخن هيچ نفاق و تكليف نيست و تأويل كه من از شناخت او قاصرم. مرا هر روز از حال و افعال او چيزى معلوم مى شود كه دى نبوده است و شمس كمال خود را به انسانى انتقال داد كه وسعت وجودش از او انسانى ديگر زاييد. انسانى كه پس از قرن ها انديشه اش وسعتى جهانى به خود گرفته و بيان گرمش بر دل هر خواننده اى از هر زبان و فرهنگى مى نشيند. تفكرات و تأملات مولانا به فضيلت هاى انسانى اولويت مى بخشد و يكى از شارحان انديشه هاى انسان گرايانه منتهى از نوع خاص الهى مى گردد. ترجمه هاى متعدد اشعار مولانا و چاپ و فروش بالاى كتاب هاى مربوط به او، گرايش جديد محققان را به ادبيات شرق نشان مى دهد.

مولانا در قونيه، شهر پنجم تركيه كه در شرق اين كشور قرار دارد، به خاك سپرده شده است. مراسم سالمرگ اين بزرگ درماه قوس هر سال  در قونيه برگزار مى شود.

يكى از جلوه هاى مراسم مولانا مراسم سماع است كه در نوع خود طرفداران زيادى دارد. اين مراسم به تازگى در فهرست ميراث فرهنگى يونسكو به ثبت رسيده است. مراسم معنوى سماع عشق معنوى انسان و برگشت بنده به حق و رسيدن انسان به ملكوت را متبلور مى كند. كسى كه سماع مى كند، در سر كلاهى به نشانه سنگ قبر و بر تن عبايى به نشان كفن دارد. او در حين سماع، با دستانى باز، دست راست به مانند اين كه دعا مى كند براى به دست آوردن كرم الهى باز مى كند و با چشمانش به دست چپ كه رو به پايين است، نگاه مى كند تا لطفى را كه از حق گرفته با مردم تقسيم كند. به اعتقاد مردم قونيه سماع كننده از راست به چپ چرخيده و با ۷۲ دور چرخش به ۷۲ ملت دنيا و همه آفريده ها سلام و با مهر و عشق و عطوفت آغوش باز مى كند. مردم قونيه مى گويند: «براساس اعتقادات ما انسان براى دوست داشتن و مورد مهر قرار گرفتن آفريده شده است، مولوى گفته كه همه عشق ها پلى است به عشق الهى.» بنا به موقعيت هاى گوناگون، در غرب مراسم مختلفى درباره مولانا برگزار مى شود و عده اى كه علاقه مند به تصوف و عرفان اسلامى هستند در اين مراسم شركت مى كنند. اينان افرادى هستند كه پيام مولانا را دريافته اند: عشق الهى. پيامى كه منجر به معرفت و عرفان مى شود. پيام مولانا براى بشريت معاصر معنويت است. راه عشق و راه عقل هر دو نزد مولانا هست و بدون شك عشق از اركان عرفان اوست.

به نظر مى رسد ۳ گفتمان در غرب درباره مولانا وجود دارد: يكى گفتمان علمى و آكادميك كه نزد كسانى چون نيكلسون و آنه مارى شيمل درباره مولانا وجود دارد، دوم گفتمان خانقاهى است هلمينسكى و سوم نوعى گفتمان تجارى است كه بيشتر در آمريكا رايج است. لازم به يادآورى است كه نيكلسون براى نخستين بار يك تصحيح دقيق از مثنوى ارائه كرد و راه مثنوى پژوهى را به نحو گسترده اى گشود.

مولانا كه بى ترديد يكى از برجسته ترين و بزرگترين شاعران عارف اسلام است توجه خاصى به حج نشان داد. از نگاه او حج وادى سير و سلوك به سمت حق است. با حج واقعى مى توان در نفس تزكيه و تهذيب به وجود آورد و پاك شد. مولوى با استفاده از آموزه هاى بزرگانى چون سنايى، عطار و شمس تبريزى به مقاماتى از عرفان دست يافت كه از ظاهر حج و اعمال عبادى آن به باطن و معنويت نهفته در آن رسيد. او به دست يافتن به وجود بارى تعالى نظر دارد و از اين رو در مثنوى معنوى ابتدا با يك حكايت از پير بسطام به بيان حقيقت و هدف به جاى آوردن حج اشاره مى كند. مولانا در قالب حكايت پير وشيخ صوفيان، بايزيد بسطامى كه آهنگ حج كرده و در راه به هر شهرى كه مى رسد به سراغ بزرگان طريقت و صاحبدلان مى رود، به بيان حقيقت حج و دستيابى به غايت هر عملى اشاره مى كند. او كعبه را اصل و مكه را فرع آن مى داند.

نكته قابل توجه در مورد مولانا اين است كه به دليل داشتن ابعاد مختلف عرفانى، فلسفى و ادبى مى توان او را از زواياى مختلف مورد بررسى قرارداد. به بيانى ديگر هر كس مى تواند از زاويه نگاه خودش مولانا را به عنوان اديب، عارف و فيلسوف نگاه كند. گاه او را فيلسوف بداند، گاه عارف و گاه شاعرى با عاطفه و تخيل بالا كه آموزه هاى فراوان عرفانى و فلسفى در شعرهايش و حكايت هايى كه به آن ها پرداخته،موج مى زند. مولانا يك فرهنگ است و ميراثى كه به ما منتقل شده است. فرهنگ غنى برگرفته ازخراسان و اسلام. با نگاهى اجمالى به مثنوى درمى يابيم كه آيات خدا و احاديث پيغمبر، مهم ترين منابعى هستند كه محور انديشه هاى مولانا بر آن استوار است. نه اين كه او از منابع ديگر تغذيه نمى كرد و تأثير نمى پذيرفته، بلكه قرآن و احاديث نبوى جولانگاه اصلى او بود و ديگر منابع به صورت فرعى وجود داشته است. حسن لاهوتى معتقد است: مولانا بر علوم مرسوم روزگار خود بويژه مباحث الهى مأخوذ از قرآن و حديث، تسلط بر ادب دری فارسی و عربى و فرهنگ عاميانه و جز يارى جان معرفت شناس، ذهن عرفان انديش و كمالات مولانا، حاصل از سير در عوالم روحانى و مقامات معنوى فراهم نمى توانست آمد. مقام علمى مولانا به طور مسلم برآن پايه بود كه اگر مى خواست مثنوى را به سبك كتاب هاى دانشمندان ديگر به باب ها و فصول چندين گانه تقسيم كند آن را نه براساس داستان ها، كه بر اساس مباحث الهى مندرج در آن ها مرتب مى كرد. آنچه در اين ميانه از جمله ظرافت هاى هنرمندانه مولانا جلب توجه مى كند شيوه نگاه و روش استفاده از اين منابع ربانى است كه مى توان آن ها را از نظر كاربرد ساختارى و محتوايى يا به قول ديگر از جهت ظاهر و باطن بررسى كرد.

مثنوى كه قرآن عجم نيز ناميده مى شود رمز و رازهايى دارد كه كليد اين رمز و راز جز به سير و سلوك معنوى در اين كتاب گشوده نخواهد شد. بسيارى معتقدند كتاب مشهور و محبوب «فيه مافيه» رمزگشاى اين مثنوى معنوى است. كتابى كه دوستان و ياران مولوى گرد آورده اند و برخى از سجايا، رفتار و ويژگى هاى شيخ شوريده دستار را در آن برشمرده اند. مولوى رازهايى بزرگ از هستى را برملا كرده است. رازهايى شگرف و شگفت كه دستاوردهايى اخلاقى براى انسان در پى داشته است.

تأثير قرآن و حديث بر ادب پارسى از ديرباز مطرح بوده است. ناصرخسرو قباديانى، خاقانى، سنايى و... از نمونه هاى قابل توجه اين تأثيرند. يك پژوهشگر و منتقد معاصر در بررسى شعر فارسى و ساخت شكنى در شعر مولوى، مى نويسد: نقشى كه پيامبر(ص) در مقام واسطه در فرايند وحى دارد و از اين طريق هم خود مقام گيرنده پيام را از فرستنده پيام (خدا) پيدا مى كند و هم واسطه ابلاغ پيام، فرستنده به گيرندگان ديگر پيام (مردم) مى شود، مولوى نيز بى آن كه چون پيامبران مقام رسالت و ابلاغ پيام حق را به مردم داشته باشد، در احوال عارفانه خود تجربه مى كند و از اين رو گاهى شعر او از طريق اين تجربه به قرآن نزديك مى گردد . شباهت ساختارى برخى از شعرهاى مولوى با ساختار بيانى قرآن ناشى از آشنايى بسيار عميق او با قرآن از يك سو و بافت و اقتضاى حال حاكم بر شعرسرايى او در برخى احوال از سويى ديگر است. استعداد بالقوه ذهن او براى تحقق و فعليت بخشيدن به بيانى با ويژگى هاى ساختارى قرآن ، گذشته از آن آشنايى عميق، ناشى از حدوث شرايط مناسب و اقتضاى حال و برقرارى بافت خاص حاكم بر زمان سرودن شعر و عقيده به معارفى است كه براى او سبب شيوه خاص مزيت از حد نظر گذشته و به تجربه نيز پيوسته است. مولوى به گونه اى سخن مى گويد كه تنها بيان يك نظر و عقيده نيست كه از ديگران گرفته و پذيرفته باشد بلكه به گونه اى است كه گويى پشتوانه تجربى دارد و دريافته از تجربه هاى شخصى است. او مى خواهد به مخاطب چيز ديگرى بگويد كه از نوع تجربه هاى مشترك يا قابل حصول براى همگان در اين جهان نيست.

مولانا جلال الدين اين نگرش به قرآن و حديث و در رأس آن خداوند را در فيه مافيه اين گونه مى نويسد: «آدمى اسطرلاب حق است، اما منجمى بايد كه اسطرلاب را بداند. تره فروش با بقال اگرچه اسطرلاب دارد، اما از آن چه فايده گيرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال افلاك را و دوران و برج ها و تأثيرات و انقلاب را الى غيرذلك؟ پس اسطرلاب در حق منجم سودمند است كه من عرف نفسه عرف ربه. همچنان كه اين اسطرلاب مسين آينه افلاك است، وجود آدمى - و لقد كرمنا بنى آدم... - اسطرلاب حق است: چون او را حق تعالى به خود عالم و دانا و آشكار كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلى حق را و جمال بى چون را دم به دم و لمحه به لمحه مى بيند و هرگز آن جمال از اين آينه خالى نباشد.

حق را عزوجل بندگانند كه ايشان خود را به حكمت و معرفت و كرامت مى پوشانند. اگرچه خلق را آن نظر نيست كه ايشان را ببينند، اما از غايت غيرت خود را مى پوشانند.

او در جايى ديگر مى گويد: «سؤال كردند كه: از نماز نزديك تر به حق راهى هست؟ فرمود: هم نماز.

آخر اين نماز را انبيا پيدا كردند. اكنون اين نبى كه نماز را پيدا كرده است چنين مى گويد كه لى مع الله وقت لايسعنى فيه نبى مرسل و لا ملك مقرب. پس دانستيم كه جان نماز اين صورت تنها نيست بلكه استغراقى است و بيهوشى است كه اين همه صورتها برون مى ماند و آنجا مى گنجد؛ جبرئيل هم كه معنى محض است، هم نمى گنجد.»

* غزل مولانا و سمبول

جهان اگر در معناى افلاطونى آن مورد توجه قرار گيرد سايه اى است از مثل. ما همه سايه هايى از حقيقتيم. برخى از اين سايه ها مى توانند نمادها و مشخصه هايى باشند كه بيانگر آن حقيقت ناپيدا هستند. سمبول اگرچه در همه جا بيانگر حقيقتى پنهان نيست اما در پى بيانگرى از جزء به كل است.

دكتر مريم خليلى جهان تيغ در كتاب «سيب باغ جان» كه جستارى است در ترفندها و تمهيدات هنرى غزل مولانا مى نويسد: «به طور كلى، در ادبيات كهن فارسى نمادگرايى سابقه اى ديرينه دارد، ريشه اين مسأله در ادب دينى و عرفانى ما نهفته است. ادبيات رمزى به وسيله شاعران عارف ابداع شد و اين موضوع اندكى بعد از قرن چهارم اتفاق افتاد. با گسترش شعر عرفانى، مجموعه اى از تصاوير رمزى در ادب فارسى جلوه گر شد. در آثار ابوسعيد ابى الخير، عين القضات همدانى، عطار، مولوى و حافظ، رمز، جلوه هاى گسترده اى دارد و شايد مولوى بزرگترين شاعر نمادگر باشد. رمز و سمبولى كه ما از آن سخن مى گوييم هيچ ارتباطى با سمبوليسم اروپايى ندارد كه مكتبى است ادبى در قرن نوزدهم ميلادى (۱۹۰۰ - ۱۸۷۰)».

 


پس به نظر مى رسد براى رسيدن به ژرف ساخت هاى رمزپردازى در شعر مولانا بايست به خاستگاه هاى فكرى او دست يازيد. مثلاً او در يكى از حكايات به داستان شاه و كنيز مى پردازد كه كل داستان سرگذشت روح و نفس مطمئنه و نفس اماره است.

عارفان شاعر و شاعران عارف با حفظ دستاوردهاى تاريخى اعم از اسطوره، عرفان و مذهب در تلاشند حقيقت الهى را بازگو كنند.

مريم خليلى در جايى ديگر مى نويسد: «شاعر در قلمرو عرفان به زبانى ديگر، آهنگ ديگر، بيانى ديگر و شيوه اى ديگر براى گفتن نيازمند است. بايد تخيل، رؤيا، درد، جنون، عشق، حسرت، انديشه و اشراق را در آن به هم آميزد و همه چيز را درونى و جادويى سازد. مولانا به عرصه تماميت و كليتى راه مى يابد كه آخرين مرحله خودشناسى و كسب هويت است و در اين مرتبه او با او، با ديگران و با كيهان سازگار و يگانه مى شود و به اشراق و كشف و شهودى مى رسد كه در باغ جمال سيب نبى را مى بيند كه از درون سيب هايش حور بيرون مى آيد. حورانى كه وقتى مى خندند حاجت رنجور برآورده مى شود.»

كتاب حقيقت و زيبايى هم چنين پندارى را بيان مى كند: «هرجا كه درد و اضطراب و هيجان و عشق و جنون هست، زبان هست. زنده و پرمهابت است، نمى تواند ساخته يك نفر باشد بلكه ساخته همگان است.» زبان مولانا نيز چنين است. زبانى ساخته همگان اما نه همگانى جداى مولوى بلكه همگانى كه در او پنهان ـ آشكارند.

سر توست چون چراغى، بگرفته شش فتيله

همه شش زچيست روشن اگر آن شرر ندارى؟

انسان جمعى از تجربه هاست و مولوى جمعى از انسان ها. شرر در انسان همان دردى است كه مولوى در فيه مافيه مى گويد. همان دردى كه انسان را راهبر است.

و در ادامه كه مى گويد: مريم را دردى پديد آمد و آن درد عيسى بود و همه ما عيسايى داريم اگر درد آن به دل مان افتد. حال عيسى مى تواند نماد چه باشد؟

* هم نظرى، هم خبرى، هم قمران را قمرى

رابطه هر انسانى با معبودش رابطه اى است قائم به ذات فرد. مقصود يكى است و بقيه بهانه. عشق مولانا به مقصود نه عشقى است كه روزگار رنگش را بكاهد و محبتش را كمرنگ كند. عشق مولانا به حق عشق درخت به نور و هواست و ماهى به دريا كه سراسر اوست و مولوى خود در ميانه نيست. چرا كه معتقد است انانيت، انسان را به بيراهه اى مى برد كه كرانه ناپديد است. روح مولانا دف زنان و دستارش پيچان و افتان و خيزان معبود را نشانه مى گيرد و خوشا به حال درختانى كه اين چنين عاشق نورند.

با اين سيره، اخلاق، در نظر مولانا چارچوبى عاشقانه است كه با معبود سر پيمان بسته اى و زلفت را با زلف معشوق گره زده اى.

مولانا در فيه مافيه مى گويد: «اكنون انبيا و اوليا خود از مجاهده [اخلاقى] نمى رهند. اول، مجاهده كه در طلب داشتند: قتل نفس و ترك مرادها و شهوات و آن جهاد اكبر است و چون واصل شدند و رسيدند و در مقام امن مقيم شدند برايشان كژ و راست كشف شد. راست را از كژ مى دانند و مى بينند. باز در مجاهده عظيمند. زيرا اين خلق را همه افعال كژ است و ايشان مى بينند و تحمل مى كنند، كه اگر نكنند و بگويند و كژى ايشان را بيان كنند، يك شخص پيش ايشان ايست نكند و كس سلام مسلمانى بر ايشان ندهد، الا حق تعالى ايشان را سعتى و حوصله اى عظيم بزرگ داده است كه تحمل مى كنند. از صد كژى يك كژى را مى گويند تا او را دشوار نيايد و باقى كژى هاش را مى پوشانند بلكه مدحش مى كنند كه آن كژت راست است تا به تدريج اين كژى ها را يك يك از او دفاع مى كند. همچنان كه معلم كودكى را خط آموزد. چون به سطر رسد، كودك سطر مى نويسد و به معلم مى نمايد. پيش معلم آن همه كژ است و بد. با وى به طريق صنعت و مدارا مى گويد كه جمله نيك است و نيكو نبشتى، احسنت! احسنت! الا اين يك حرف را بد نبشتى، چنين بايد؛ و آن يك حرف هم بد نبشتى. چند حرفى را از آن سطر بد مى گويد و به وى مى نمايد كه چنين بايد نبشتن و باقى را تحسين مى گويد تا دل او نرمد و ضعف او به آن تحسين قوت مى گيرد و همچنان به تدريج تعليم مى كند».

دكتر ناصر مهدوى معتقد است: «مولوى به ما گفت رنج اساسى بشر عمدتاً به دليل افتادن در دام محدوديت و بر مركب نفس سوار شدن، در صندوق انانيت خود افتادن، چشم درون را بستن و حقيقت را نيافتن است. شايد مولوى يكى از كارهايى كه براى ما در همين دوره بخواهد انجام بدهد اين است كه ديده ما را، عقيده ما را و باورهاى ما را تصحيح كند. ما مى توانيم به جرأت و با اطمينان تمام باور خودمان را در مقابل مولوى آفتابى كنيم آن وقت قلم نقد مولوى بر باور ما تأثير گذاشته و افكار و انديشه ما را تغيير خواهد داد.

« هم نظرى، هم خبرى، هم قمران را قمرى

هم شكر اندر شكر اندر شكر اندر شكرى

اين تصويرى است كه مولوى از خداوند ترسيم مى كند. مولوى را آزار مى دادند ولى خيلى راحت تحمل مى كرد. اصلاً ويژگى عارفان اين وسعت صدر است، اين باطن گسترده عارفان است. مولوى خطاب به انسان ها نگاه مثبتى دارد. يعنى ما را ترغيب مى كند كه به ديگران عشق بورزيم. مهر ورزيدن به يك انسان، يك شهروند، يك همسايه، يك دوست، يك خويشاوند، آن هم بى مزد و بى منت، بهترين راه براى پريدن به سمت آسمان است. اگر مى خواهيم از اين بام به آن بام بپريم، وقتمان را بى خودى تلف نكنيم. دور خودمان نگرديم. قدرى هم راه آسمان را شكار كنيم، تعالى بجوييم، معنى بجوييم، پرواز كنيم، اوج بگيريم، يك طريقش از نظر مولوى مهربانى كردن نسبت به انسان هاست.

 

 


December 3rd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان